زبان نایین

اشنایی با زبان زردشتی(نایینی)

طنزی به زبان نایینی(واقعی)

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۳۶ ب.ظ
13 - 1 (4)
داستان زیر از نوشته های آقای بلابادیون است

خودا امواتوتی بیامرزا باغاجم خودا بیامرزای یه خرچو کوچولوش دارت یادوگاری از زومونی گو گله داریش کرته بی همرهی خویوش شو یارته بی ابادی.

خودا امواتوتی بیامرزا باغاجم خودا بیامرزای یه خرچو کوچولوش دارت یادوگاری از زومونی گو گله داریش کرته بی همرهی خویوش شو یارته بی ابادی.

دی خرچو مالی ادمی و اروم بی .هر دم باغاجم شو وات دی بورایی گله داری ارزشوش از یک ماشین جیب بورام وشترو .اما حیف گو پیر گرتایه.

یه رو شووات باغاجه خرچو عادی سر سیدر داره سو واروش گرت او شو ته یه او حوسابی وَخوره اما اذیتوش نه کر.ما از خودا خاسه سوار گرتایم چهار نال تا سری سیدر زون بسه به تاخت ای شی .پیاده گرتای سیر اووش وَخوارته بی .یه خته ولگی تویوم بوراش را ور کنتو شو خوا سر حال گرتا دوباره سو وار گرتای سراشیوه د تو ابادی .

نازونی چه د سروش یومیه بی نزدیکی طویله گو گرتا هرچقد تیقلام کَ ویسه پیاده گرتی گوشوش بدهکار نه بی به سرعت ری در طویله سرعتوش زیاد گرتا .
ما به حوسابی گو بری طویله گو رسه اروم گرته از پیاده گرتی صرفی نیظرومی کَ .
دی خری زون نشنو همی دی جوری گو سواروش بویم سروش تو طویله که او دِبزور
ما از یه ور پامی دِ چارچو گیر کرته بی از یه ور کله می شیو سفتی برگه .
یاییی دشمنوتی خالی یه پوسی از پا و وری لوپومی وِرومه گو نه واج.
شوما واجیت یه پاره ما ادما زون نشنوم یا خر؟

ترجمه فارسی. خدا امواتتونو بیامرزه بابابزرگم خدابیامرز یه الاغ کوچک را یادگاری از زمانی که کارش گله داری بود اورده بود ابادی .این خره اروم و دست اموز بود.گاهی باباییم می گفت این خر ارزشش بیشتر از یه ماشین جیپ بود برام.حیف که پیر شد. یه روز به من گفت بابایی خر کوچولو عادت داره از استخر اب بخوره سوارش شو ببرش اب حسابی بخوره اما اذیتش نکنی. ما هم از خدا خواسته سوارش شدیم چهار نعل تا لب استخر به تاخت رفت.پیاده شدم سیر اب که خورد یه کم برگ درخت توت براش کندم و خورد و سر حال شد .سوارش شدم و به داخل ابادی سرازیر شدم نمی دونم چه به سر ش اومده بود به نزدیکی طویله که رسید هرچه تلاش کردم وایسه تا پیاده شم گوشش بدهکار نبود و به طرف طویله سرعتش زیاد تر شد. ما به حساب اینکه دم در طویله سرعتش کم می شه پیاده نشدیم .الاغ زبون نشنو همینطوری که سوار بودم سرش را تو طویله کرد و زور زد. از یک طرف پام به چهارچوب در گیر کرده بود و از طرف دیگه سرم به زیر نعل درگاه. جای دشمنتون خالی یک پوستی از پا و صورت ما کنده شد که نگو.

  • محمد حسین عسکری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی